محل تبلیغات شما

نوای دل



گرفته است دلم مثل آسمان امروز
دوباره حرف فراق است در میان امروز

به پای ثانیه ها چنگ می زنم اما
چرا نمی گذرد کُندتر زمان امروز

فدای سینه‎زن خسته ای که بعد دو ماه
گرفته کُنج حسینیه آشیان امروز

یکی برای خود آرام روضه می خواند
زبان گرفته یکی هم، حسین جان امروز

مدینه، کرب و بلا، سامرا، نجف، مشهد
کجاست صاحب امان امروز؟

بیا به خاطر این اشک، این لباس سیاه
دمی کنار عزادارها بمان امروز

نخواهمش ولی از تو خواهشی دارم
بیا به مجلس ما روضه ای بخوان امروز

پس از دو ماه چه اجریست بهتر از اینکه
در آستان رضائیم میهمان امروز

چه سفره ای شود آن سفره ای که جمع شود
به دست بخشش آقای مهربان امروز


آن کف پایی که راهش به بیابان خورده باشد
فیض آن این است که خار مغیلان خورده باشد

البلاء للولاء یعنی پَری که در مسیرست
بیشتر باید یقینا تیر شیطان خورده باشد

پای یوسف چون زلیخا آبرو دادن ملاک است
هر چند غم در فراقش پیر کنعان خورده باشد

سنجش میزان عاشق بودنِ دیوانه، زخم است
کاش پیشانی ما هم سنگ طفلان خورده باشد

گاه به بن بست خوردن حکمت طی طریق است
رام شد آن صید که به آب بندان خورده باشد

اشک روح گریه کُن را به تعالی می رساند
آن نهالی سبز خواهد شد که باران خورده باشد

از محالات است که روزی اشکش قطع گردد
چشم آن گریه کُنی که نور قرآن خورده باشد

قدر آغوش پُر از مهر پدر را درک کرده
کودکی که سوز سرمای زمستان خورده باشد

کاش آغاز بهار شیعه روزی باز گردد
کاش برگ غیبت تو مُهر پایان خورده باشد

می شود که مَحرم دردت شوم با هر بهانه
مثل خرمایی که زهرا داده، سلمان خورده باشد

بشکند دستی که غیر درب این خانه دراز است
جُون شد هر کس ز دست جدّ تو نان خورده باشد

دست گیری کن از آن نوکر که پای کارنامه اش
مُهر اربابی همانند حسین جان خورده باشد

تا انتظار روی تو را می کشیم ما
حسرت برای کرب و بلا می کشیم ما

با این حساب روز ظهورت بعید نیست
دانی به غیبت تو چه ها می کشیم ما

ایام را به عشق شما صبر میکنیم
داریم در فراق بلا می کشیم ما

بیگانه نیست شیعه ی تو با غم دلت
خود را به روضه تا به خدا می کشیم ما

عمری ست غصه ی اُسرا می خوریم و بعد
با درد حسرت شهدا می کشیم ما

در روضه بر اسیری زینب که می رسیم
آه از نهاد مثل شما می کشیم ما

هر دم دعا کنیم که صبح فرج رسد
ناله ز دل به وقت دعا می کشیم ما

صبح و مسا گریه کن مجلس توئیم
فریادها ز شام بلا می کشیم ما

روز تو را به دیده ی خود فرض می کنیم
در سینه نقش روی تو را می کشیم ما

نقشه برای ضربه ی سیلی زدن به کفر
تا انتقام فاطمه را می کشیم ما

آقا اگرچه نیستم از وصل ناامید
دارم به سینه غم که چرا نیستم شهید؟

یاری نکرده حرف مودّت زدن خطاست
باید شود برای شما مدّعی، مفید

گاهی به خیمه ی تو رسیدن میسر است
اما تعلقات به دنیا شود پدید

دیدار گرچه شرط تقرب نمی شود
اما بده ز موسم دیدار هم امید

آن قوم دیده بود حسین زمان خویش
اما سر امام خودش را چه شد برید؟

تاریخ دیده ____ را روز امتحان
در اوج ادعا ره تردید برگزید

من از تبار جابر و مختار نیستم
کار دل غریب مدینه کجا رسید

می خواهم از تبار شما باشم الی الابد
آن گونه که روز ازل داده ای نوید

اصلا نبوده ام که تو دستم گرفته ای
آقای من چقدر شما ذرّه پرورید

دیدی مرا به جرم و خطا بارها ولی
انگار دیده ی تو گناه مرا ندید

شرمنده ام که این همه زحمت کشیده ای
تا کار من به قافله ی کربلا کشید

جدّت حسین نیز غلام سیاه داشت
این روسیاه را تو کنی باز رو سفید


محل بده به من بینوا فدات شوم
دلم شکسته ز دوری بیا فدات شوم

اگر چه دامن تو بارها رها کردم
رها نمی کنی آقا مرا فدات شوم

میان نافله ی نیمه ی شبت آقا
برای نوکر خود کن دعا فدات شوم

چه حرف ها! سر من فرش راه تو بشود؟
سرم کجا کف پایت کجا؟ فدات شوم

خوش است کشته شوم در رهت هزاران بار
دوباره زنده شوم بارها فدات شوم

تو هم شبیه حسینی سجیة الکرمی
ببر مرا سحری کربلا فدات شوم

میان سلسه فرمود حضرت سجاد
امام مانده روی بوریا فدات شوم

چکیده خون حسین از بلندی نیزه
عقیله با دل خون زد صدا فدات شوم

عزیز بی کفن مادرم جُعِلتُ فِداک
غریب تشنه لب سر جدا فدات شوم

انگیزه ی عبادت لیل و نهارها
قربان روی ماه تو ایل و تبارها

این هفته هم گذشت تو اما نیامدی
خسته شدیم دیگر از این انتظارها

آه ای عزیز فاطمه وقتش نیامده
رحمی کنی به حال دل این غبارها؟

دارند یک به یک همه پائیز می‎شوند
در آرزوی وصل تو فصل بهارها

خورشید پر فروغ عوالم طلوع کن
محض رضای حضرت پروردگارها

گنجینه ی علوم الهی امام حیّ
خیری ندیده بعد تو این روزگارها

برگرد از سفر علوی طینت حسن
برگرد ای ذخیره ی عالی تبارها

کم رنگتر شده است ولای ابوتراب
در بینمان بیا پسر تکسوارها

علامه ها کم از پدرت حرف می‎زنند
عزلت نشین شدند ولایت مدارها

برگرد تا که روضه بخوانیم دور هم
از زینب و رقیه و خلخال و خارها

یابن غریب عمه ی مظلومه ی تو را
کرب و بلا زدند به جان تو بارها

آقا شنیده ایم که جدّت حسین را
کشتند عصر روز دهم نیزه دارها


سلام صاحب عزا تسلیت غمت کم باد
میان اشک و دعایت مرا مبر از یاد

تو نیز سخت غریبی میان ما زیرا
به ارث بردی از جدّ خود غریبی را

اگر چه در همه ی عمر از تو دم زده ایم ای عشق
ولی به کار تو اصلا نیامدیم ای عشق

میان امت خود ناشناس و تنهایی
ولی یقین دارم بین روضه ی مایی

بلا شروع شد و تازه بعد عاشورا
چه میکشید خدا صبرتان دهد آقا

اگر چه ذبح و عطش زخمهای کاری توست
کنون مصیبت زینب دلیل زاری توست

دلی که سوخت چو نی بعد چوب خوانده تو را
سری که سوخت میان تنور خوانده تو را

خیلی خراب کرده ام آقا درست کن
من را به مهر حضرت زهرا درست کن

صدها گره به روی گره خورده بر دلم
ای چاره ساز این گره ها را درست کن

رویم سیاه باد دلت را شکسته ام
یک جوُن» از من رسوا درست کن

آنگونه که تو خواسته ای من نبودم
من را به حق زینب کبری درست کن

بر سینه ی خرابه ام آقا نظاره کن
از این خرابه عرش معلا درست کن

ای علت حضور نم اشک نوکران
در چشمِ بی ثمر شده دریا درست کن

در روضه ی حسین از این چشم کور من
منّت گذار و چشم تماشا درست کن

ای آسمان کرب و بلا شاه تشنه است
قدری بیا آب گوارا درست کن


ما حسینی مذهبان را فخر و عزت زینب است
از همان روز دهم بانی هیئت زینب است

خاکیان در آستانش آسمانی میشوند
سالکان عشق را کشف و کرامت زینب است

کربلا رمز و رموز بیشماری داشته
سرّ توحیدش حسین سرّ امامت زینب است

تا قیامت ما مریدان مرام زینبیم
صاحب فتوای لطمه روی صورت، زینب است

سرّ استکمالی ما کلب زینب بودن است
عاشقان کربلا راه شهادت زینب است

مادران سینه‎زنهایش همه قربان او
مادرم میگفت ما را نان و نعمت زینب است

معجر او نور بود و محملش بال ملک
این اسارت نیست در اوج شرافت زینب است

کاخ ظلم از نطق طوفانی او ویران شده
ثانی زهرای اطهر در شجاعت زینب است

مرتضی را میشنیدند از طنین خطبه اش
شارح نهج البلاغه در حقیقت زینب است

کاش آدابی که دارد ذبح صورت میگرفت
این سخن سربسته است ام المصیبت زینب است

میبُرد انگشتری را با خشونت ساربان
آنکه جانش میرود هنگام غارت زینب است

روضه‎ی جانسوز دشت کربلا این روضه است
بین مشتی مست در رخت اسارت زینب است


صبا وزیده به سرخی دریغ از این پیک
رسیده صبح دهم صاحب امان لبیک

بر این مصیبت اعظم چو رود میباریم
برای حال شما اضطراب ها داریم

فقط خدا داند تا غروب عاشورا
چه انکسار و فشاری ست روی قلب شما

فقط نه آنچه ندیدم را تو میبینی
که آنچه ما نشنیدیم را تو میبینی

به فکر حال تو افتاده ایم اول صبح
برایتان صدقه داده ایم اول صبح

ز داغ یار سراپای آتشی آقا
فدای قلب حزینت چه میکشی آقا

غمت که عیسوی است و صدات هم علوی
چه بهتر است خودت روضه خوانمان بشوی

بیا که با نفست جان رها کنیم از بند
بگو چه بر سر جدّ غریبت آوردند

بگو حسین کجا و چهل سمّ مرکب
بیا بگو چه میکشد امروز عمه ات زینب

به انتقام بیا ای رخت نشان حسین
بیا به جان رقیه بیا به جان حسین

در روضه ها میبارم اوج طاعتم این است
خاک کف پای حسینم عزتم این است

در این دهه یک شب نیایم روضه میمیرم
سوگند در م که یوم الحسرتم این است

دارایی ملک سلیمان را نمیخواهم
من گوهری چون اشک دارم ثروتم این است

آری مگر این اشکها شوید گناهم را
تنها امید بخشش معصیتم این است

خیلی حضور فاطمه حس میشود اینجا
در روضه گر هستم مودب علتم این است

شیرین تر از شهد و عسل ذکر حسین جان است
بیزارم از لذات دنیا لذتم این است

تا آخر ماه صفر مشکی به تن دارم
شکر خدا که حاصل تربیتم این است

بر آستان تکیه گفتم یا ابوفاضل
عمری ست که اذن دخول هیئتم این است

باور ندارم با علمدارت چنین کردند
در روضه ها آقا دلیل حیرتم این است

عباس را تاب تماشای اسارت نیست
چشمش پر خون شد که یعنی غیرتم این است



چرا ز یار در این قلبها نشانی نیست
برای گفتن ناگفته ها زبانی نیست

همیشه صاحب خانه نظر به در دارد
فدای بی کسی اش هیچ مهمانی نیست

دگر به خانه ی ما سر نمیزند آقا
فضای خانه ی ما حیف آسمانی نیست

برای هر کس و ناکس نفس زدیم اما
نفس کشیدن ما صاحب امانی نیست

امان ز فقر معارف چرا نمی فهمیم
که در شراکت با دست او زیانی نیست

بیا زمان جوانی به درد او بخوریم
زمان پیری ما که دگر توانی نیست

به یار ما برسانید کربلا بدهد
خدا نکرده نگوید که کاروانی نیست

به کربلا نرسم شرمسار زهرایم
به کربلا نرسم برگه ی امانی نیست


هر کس که قسم داد خدا را به اباالفضل
بی فاصله شد حاجتش امضا به اباالفضل

عباس همان است که ارباب بگوید
کی میرسد عقل کم دنیا به اباالفضل؟

در عرش خدا چهارده آئینه ی الله
دادند کنار خودشان جا به اباالفضل

دلبسته شده زینب کبری به نگاهش
وابسته شد م کبری به اباالفضل

بوسه زده با عشق پیمبر به اباالفضل
مولا به اباالفضل زهرا به اباالفضل

قرآن اگر از فتح مبین گفته یقینا
عنوان شده مفتاح فتحنا به اباالفضل

ذوالنون در اعماق بلا گفت حسین
و افتاد در آخر سر قلاب اباالفضل

فضل و کرمی هست اگر، از ام بنین است
راه است ز فضل و کرم تا به اباالفضل

اهل حرم امروز اگر آرام و امانند
بند است تمامی نفسها به اباالفضل

به آب رسیده ولی از آب نخورده
هر قدر که رو زد لب دریا به اباالفضل

این حرمله حمله به حرم را جلو انداخت
یک تیر که زد اول بلوا به اباالفضل



بسم رب الحسین آغاز صحبت عارفان حق بین است
چون خدای حسین بودن در، چشم پروردگار شیرین است

روضه خوانت خداست در م با نبی گریه میکند حیدر
عشق یعنی که گریه کردن بر داغ تو اصل اول دین است

قطره در وادی شما دریاست ادعا محضر تو بی معناست
پیش زهرا مقام او بالاست هر که در مجلس تو پائین است

قدر این چشمهای گریان را بهتر از من حبیب میداند
بوسه گاه ملائک عرش است دیده ای که به اشک آذین است

آنچه گنجینه ی گدای شماست پیرهن مشکی عزای شماست
روز اول که دیدمش گفتم آنکه روزم کند سپید این است

اینکه بعد از شنیدن داغت همچنان زنده ام خودش یعنی
در عزای تو کم گذاشتم نوکرت را ببخش غمگین است

هر که جز تو رفیق راهم شد باعث جرم و اشتباهم شد
دیگر از تو جدا نخواهم شد بهترین یار، یار دیرین است

از وفاتم که میشوی آگاه حتم دارم که میرسی از راه
السلام علیک یا ارباب اولین ذکر بعد تلقین است

کاش میشد بمیرم از غم تو در شب هشتم محرم تو
صورت پیرمردها حتی در غم اکبر تو خونین است

این فقط که علی اکبر نیست احمد و حیدر و حسن هم هست
بی سبب نیست این عبا آنقدر روی دوش قبیله سنگین است

گریه ی های های تو یک سو خنده ی آن حرامیان یک سو
همه آنها که هلهله کردند نسلشان مستحق نفرین است


شرمنده‎ایم کار برایت نمی‎کنیم
جز وقت احتیاج صدایت نمی‎کنیم

جا می‎زنیم وقت عمل تا که می‎رسد
ترک گناه محض رضایت نمی‎کنیم

در باتلاق نفس گرفتارتر شدیم
تنها برای اینکه دعایت نمی‎کنیم

با اینکه دست توست شفاء لکل داء
در اوج درد میل شفایت نمی‎کنیم

تنگی دست ما اثر کاهلی ماست
این دست را دخیل عبایت نمی‎کنیم

تو روز و شب حمایت ما میکنی ولی
ما از توی غریب حمایت نمی‎کنیم

بد کرده‎ایم با تو دلت را شکسته‎ایم
باز اعتنا به این گله‎هایت نمی‎کنیم

حتی اگر ندیده حرم جان دهیم ما
تصمیم با شماست شکایت نمی‎کنیم

اما چه بهتر است که ما را طلا کنی
این روزها مسافر کربلا کنی



عاقبت از پرده ی غیبت درآیی یابن حیدر
عاقبت عقده ز دلها می گشایی یابن حیدر

عاقبت خیرالعمل را میکنی معنا چه زیبا
در جهان زهراشناسی می نمایی یابن حیدر

پرده ی کعبه به دستت پرده از رویت بگیری
با جمال حیدری دل می رُبایی یابن حیدر

حق بیعت با علی را تا ادا سازی به عالم
خطبه خوان، مانند پیغمبر بیایی یابن حیدر

تو تجلی غدیری، بر همه عالم امیری
حیدر کرار را خوش می ستایی یابن حیدر

میرسانی کشتی دین را به ساحل با سلامت
کشتی دین خدا را ناخدایی یابن حیدر

خون ظالم تشنه ی تیغ است و تیغت تشنه ی خون
ذوالفقار آن روز گردد رونمایی یابن حیدر

ضارب ناموس مولی را ز قبرش دربیاری
گرد غم از روی مادر می زُدایی یابن حیدر

سیزده معصوم را احیا کنی ای چهارده نور
داده ای در راه دین سنگین بهایی یابن حیدر

انتقام خون جدّت را بگیری قطره قطره
ای که خود، خونِ خدا را، خون بهایی یابن حیدر

با سپاهی از لثارات الحسین آیی ز کعبه
تا کنی اهل جهان را کربلایی یابن حیدر

غم مخور آخر طبیب درد زینب میشوی تو
میکنی از عمه ها مشکل گشایی یابن حیدر

با دفاع از حرم باب شهادت باز گردد
کاش ما باشیم در راهت فدایی یابن حیدر

وقتی هنوز در سفری یابن فاطمه
مائیم و هجر و در به دری یابن فاطمه

موی سپید منتظران شد گواه ما
با ما چه کرده این خون جگری یابن فاطمه

شوق وصال روی تو امید زندگی ست
تا بازگردی یک سحری یابن فاطمه

در چشم های عاصی ما گریه ای نماند
حتی به گوشه ی نظری یابن فاطمه

گفتم به باد تا که رساند برایمان
از جانب شما خبری یابن فاطمه

این جمعه جان حضرت زهرا ظهور کن
شاید قسم کند اثری یابن فاطمه

سوگند می دهم به علی اصغر حسین
بر شرمساری پدری یابن فاطمه

این انتظار هم فقط از روی عادت است
آخر نمانده چشم تری یابن فاطمه

تا روز هم به کسی جان نمی دهم
کرب و بلا اگر نبری یابن فاطمه

ای دلبر غریب عزیز خدا بیا
محض رضای حضرت خیر النساء بیا


با نور عشق، دل، غمِ ظلمت نمیکشد
با اهل بیت خواری و خفت نمیکشد

آزادگی ست سیره ی مردان روزگار
عبد نگار فاطمه ذلت نمیکشد

در فتنه ها مرید حقیقی فاطمه
دست از حمایتش ز ولایت نمیکشد

هر کس که بار عشق امام زمان کشید
صحرای بار ندامت نمیکشد

با یک سلام روزی ما میرسد رفیق
کار زبان به گفتن حاجت نمیکشد

بی منّت است لطف امام کریم ما
اینجا گدا ز شاه خجالت نمیکشد

عبدی گنهکار که محتاج بخشش است
صورت به جز به صورت تربت نمیکشد

با معرفت هر آنکه رود سمت کربلا
کار شفاعتش به قیامت نمیکشد

من را بس است روضه ی لبهای تشنه ات
وسعم به شرح روضه ی غارت نمیکشد

ای دیده ابری باش حُسن دیده گریانی ست
مولی پی وصل است بنده باز هجرانی ست

اصلا شده با خود بگویی من کجا هستم
او حاضر است و غیبت ما سخت طولانی ست

نان حلالی جور کن تعارف به مولی کن
او را نخوان بر خانه ات تا سفره ظلمانی ست

ما دور خود گشتیم اما دور آقا نه
مشغول نفس خود شدن ختمش به حیرانی ست

از درد هجرانی که داریم معلوم است
تنها دوای گریه کن ها گریه درمانی ست

پاشو سوار کشتی اش شو باز جا دارد
با نوح تو همراه شو دریا که طوفانی ست

یک عمر چون موری به درگاه سلیمان بود
حالا همه فهمیده اند دیگر سلیمانی ست

طوری طلب می کرد مرگش را که فهمیدیم
زهرا در این شهر نمک نشناس زندانی ست

مادر بسوزد بچه هایش نیز می سوزند
مادر پریشان است و حال ما پریشانی ست


عالم بدون فاطمه دلگیر خواهد شد
با او حدیث عاشقی تفسیر خواهد شد

دار الشفاء ما از این روضه به آن روضه است
با نام زهرا اشک هم اکسیر خواهد شد

شأن عظیم قنبر از فیض کلان اوست
علامه هم بی نام او تحقیر خواهد شد

او خطبه خواند ذوالفقارش خوب ثابت کرد
گاهی زبان در معرکه شمشیر خواهد شد

با او قیامت ترسی از آتش نخواهم داشت
بچه کنار مادر خود شیر خواهد شد

افطار خود را هر سه شب بخشید بر سائل
یعنی گدا هر چه بیاید سیر خواهد شد

امروز باید در کنار فاطمه باشیم فردا
برای یاری او دیر خواهد شد

دستش شکست و باز تنها لشگر مولاست
آئینه وقتی بشکند تکثیر خواهد شد

پژمرده شد یاس جوان مرتضی افسوس
گل در بین آتش در جوانی پیر خواهد شد


رزمنده در دفاع که دل دل نمی کند
دریا رها کرانه ی ساحل نمی کند

آن کس که حق میان رگش جوش میزند
یک لحظه اعتنا به باطل نمیکند

آن کس که نقد جان نکند رو در این طریق
مستانه وار طی مراحل نمیکند

بی معرفت کسی ست که در حق اهل بیت
یکبار هم مرور مقاتل نمیکند

سینه سپر به پشت در خانه آمدی
یار علی که پشت به قاتل نمیکند

چادر سرت نبود والا زنی جوان
در را به زیر ضربه که حائل نمی کند

این فشار چوبه ی در روی سینه ات
کار نفس کشیدنت مشکل نمیکند

خواهی ز جا تکان خوری اما نمی شود
مسمارِ داغ سینه تو ول نمی کند

آنکه تابید رخش در شب یلدای علی
کیست جز فاطمه، نوریه ی شبهای علی

فاطمه کیست همان است که در این نه سال
جانمازش شده بود عرش معلای علی

همه بر پاش میفتند پیامبرها هم
ولی افتاد خود فاطمه بر پای علی

بارها گفت پیمبر که علی جان من است
و شده فاطمه هم جان گوارای علی

زن نبینش به خدا ظرفیتش را دارد
که به میدان بزند جنگ کند جای علی

هر چه گفته است علی بود و علی بود و علی
نیست بر لوح دلش غیر تولای علی

ما گدایان علی ریزه خور فاطمه ایم
جان فدای کرمت حضرت زهرای علی

حکم لولاک خدا بود که فهماند به ما
اوست تنها سبب خلقت دنیای علی

این دو سه ماه چه آمد به سر بانو که
بسته شد بر رخ او، راه تماشای علی

یک در سوخته و یک زن سیلی خورده
ما بمیریم برای غم عظمای علی


در لجنزار معاصی از بها افتاده ایم
دور از مولای خود در تنگنا افتاده ایم

راه را گم کرده و بیراهه دائم میرویم
در غل و زنجیر اوهام خطا افتاده ایم

کیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه
از امام عصر از مولا جدا افتاده ایم

برکت از اموال مردم رفت مشکل از کجاست؟
گیر مال شبهه و مال ربا افتاده ایم

رنگ ایمان رفته از این شهر تقوا رفته است
وای برما شاید از چشم خدا افتاده ایم

منتقم» خون شهیدان ریخت دیگر العجل
به امید فتح در راه شما افتاده ایم

با تمام غصه ها از رحمت صاحب زمان
در پناه خیمه ی خیر النساء افتاده ایم

هیچکس ما را زمین افتاده در دنیا ندید
در نجف تنها به پای مرتضی افتاده ایم

فاطمیه آمد و ما هم به حال گریه بر
چادری که مانده زیر دست و پا افتاده ایم

یاد آن ساعت که در افتاد روی فاطمه
یاد مظلومیت آل عبا افتاده ایم

یاد درد سینه ی زهرا میان بسترش
یاد آن مظلومه بر حال بکاء افتاده ایم

مسیر رود خروشان به دامن دریاست
به خون خویش تپیدن کمال این دنیاست

بدون دست علمدار دیدنی تر شد
لباس سرخ شهادت به قامتت زیباست

به روی دوش شهیدان تنت
کنار علقمه میهمان حضرت زهراست

سلام بر تن پاک تو و ابومهدی
که عاشقانه در آغوش سیدالشهداست

زمان زندگی ات فاتحانه جنگیدی
شهادت تو سرآغاز مرگ امریکاست

تقاص خون تو را صهیونیست پس بدهد
به گور میبرد این آرزو علی تنهاست

نوشته روی عَلَم قاسم سلیمانی
به روی شانه ی تو پرچم علی بالاست

ز کربلای چهار و شلمچه جا ماندی
ولی قرار تو و دوستان تو دی ماه ست

کسی که فاطمیه جام وصل مینوشد
میان شعله اگر دست و پا زند گویاست

میان آن در و دیوار مادر ما سوخت
میان آن در و دیوار می برپاست


دخیل عشق را هر کس به پای یار میبندد
یقینا راه دل را بر روی اغیار میبندد

طریق عشق را بی زخم رفتن از محالات است
چه خوشبخت است آنکه بر کف پا خار میبندد

پی تذهیب نفست باش تا صاحب نفس گردی
بدون گردگیری آینه زنگار میبندد

تمام اعتبار نام مجنون بسته بر لیلاست
اگر دلداده نام خویش بر دلدار میبندد

اگر دنبال دریایی ز چشمه سار خواهش کن
ضرر کرده است آنکه دل به آب انبار میبندد

دلیل ناله ی نیمه شبی، آه سحرگاهی ست
سحر بار خودش را مومن بیدار میبندد

کمال چشمها در رفت و آمد کردن اشک است
عمارت گر شود متروکه، تار میبندد

بیا آقا برای مادرت روضه بخوان حالا
بخوان روضه که دارد مادر تو بار میبندد

تو گیر افتاده ای در کوچه ای که مادرت افتاد
مسیر بازگشتت را در و دیوار میبندد

علی آن دستمال زرد جنگ خویش را حالا
به روی زخم بال خانمی تب دار میبندد

کسی که ربنای او تعادل بخش عالم بود
قنوت خویش را این روزها دشوار میبندد


یک قطره بودم گفت آخر سر به دریا میرسی
درمانده بودم گفت با تقوا به یک جا میرسی

هرکار کردم یادتان باشم فقط در جا زدم
غافل از این که تو همین امروز و فردا میرسی

دیشب که مسجد آمدم رندی صدایم کرد و گفت
با این ادا اطوارها حتما به آقا میرسی!

شیخ مقدس ها فقط روی شما را دیده اند
پس کِی به داد این گدای بی سر و پا میرسی

این جمعه های بی وفا ما را مسلمانت نکرد
ما خود برایت مانعیم آقا واِلّا میرسی

منزل به منزل به تمام عاشقان سر میزنی
امید دارم یک سحر هم منزل ما میرسی

مکه، مدینه، سامرا، کوفه، نجف، کرب و بلا
از چه مسیری آخر ای دلدار زهرا میرسی

امروز که از مادرت زهرا عیادت میکنی
بوسه به زخم پهلویش نزن تا میرسی

ای انتقام پهلوی آزرده ی زهرا بیا
ای انتقام سیلی و انسیة الحوراء بیا


پنهان کنم چگونه هویدایی تو را
یا بین سینه شرح دلآرایی تو را

ظرف مرا شکستی و حالا نشسته ام
تا رو کنم حکایت لیلایی تو را

نفسی لک الوقاء» به عالم نمیدهم
بنده شدن به درگه مولایی تو را

خیلی دعا برای دلم کرده ای ولی
خیلی شکسته ام دل زهرایی تو را

در غفلت زمانه فراموش کرده ام
درد غریبی و غم تنهایی تو را

باید چه کرد این همه رسوایی مرا؟
باید چه کرد این همه آقایی تو را؟

دل مرده ام ولی به حسینیه آمدم
تا جستجو کنم دم عیسایی تو را

با گریه گفت زینب کبری، برادرم
سنگی شکسته روی تماشایی تو را

دیروز آیه خواندی و با خیزران یزید
برهم زده بلاغت و شیوایی تو را

ای خبر ناله ی سحری صاحب امان
از درد ما که با خبری صاحب امان

ما ندبه های پشت سر مرکب توایم
پایان راه در به دری صاحب امان

دیدی نیامدی و نشد زائرت شوم
شد عمر بی وفا سپری صاحب امان

عید آمده به صاحب خود سر نمی زنیم
ای که امید چشم تری صاحب امان

عیدی ما رضایت تو و بخشیدن شماست
ما را نمی شود بخری؟ صاحب امان

حاشا که رد کنی تو کسی را که قانع است
بر یک نگاه مختصری صاحب امان

ثابت قدم شدن درِ این خانه با شماست
آقای سامرا، نظری، صاحب امان

امشب دعا به حال دل تنگ ما نما
از کربلا که می گذری صاحب امان


قبول کن تو مرا تا که مستجاب شوم
دوباره گریه کن مادرت حساب شوم

مرا خراب خودت کن، خراب غیر نکن
ز محضرت بروم هر کجا خراب شوم

به هر دری که زدم قبل تو جواب شدم
به هر دری بزنم بعد تو جواب شوم

خودت کشیده ای ام از چاه معصیت بیرون
نخواستی که زمین گیر منجلاب شوم

بیا که سوختم از درد دوری ات عمری
بگو چقدر بگو تا به کی عذاب شوم

به برکت نظرت در عزای فاطمیه
دوباره نوکر این خانه انتخاب شوم

زمان روضه ی سخت بتول چون اسپند
میان شعله ی آتش پر التهاب شوم

چه عاشقی ست که با درد، فاطمه فرمود
فدای غربت و اشک ابوتراب شوم

برای اینکه نبندند دست حیدر را
به خون سینه ی خود پشت در خضاب شوم

سریع فضه بپوشان رخ کبودم را
علی خجل بشود، از خجالت آب شوم

حسین تشنه نماند حسین را دریاب
فدای تشنگی اش زیر آفتاب شوم


تا نخواهی تو ز حق موهبتی نیست مرا
به جز الطاف شما مرحمتی نیست مرا

عارف حقِ تو را، نور محبت جاری ست
بی تولّای شما معرفتی نیست مرا

به همه منزلت حیدر کرار قسم
گر اراده نکنی منزلتی نیست مرا

نامه ی نوکری ام مُهر تو را می طلبد
تا تو امضا نکنی حجّیتی نیست مرا

خادم خیمه ی ارباب شدن هدیه ی توست
بی عطای تو به درگه سِمتی نیست مرا

با کسی در طلب خیر ندارم سخنی
که ز دست دگران خیریتی نیست مرا

دل من در طمع نور کرامات ولی
هیچ از فضل شما منقبتی نیست مرا

ذره ای بهره نبردم ز صفات تو هنوز
حیف کز خلق نکویت صفتی نیست مرا

بأبی أنت و أمی» که تویی حبل متین
جز تمسک به شما حیثیتی نیست مرا

با وجودی که شدم منتسب معصومین
نشد اظهار کنم معصیتی نیست مرا

روضه ی جدّ غریب تو کند تطهیرم
که به جز گریه بر او مغفرتی نیست مرا

قبله ام روی حسین است و حسین است و حسین
جز ره کرب و بلایش جهتی نیست مرا

راه کی بسته شود بر دل عشاق حرم
جز دفاع از حرمش عاقبتی نیست مرا

گفت در زیر سم اسب که تسلیم خداست
که به جز کشته شدن عافیتی نیست مرا


باغ و بهارم در خزانی زرد برگرد
گرمای عمرم در هوایی سرد برگرد

عمرِ گران بی دیدن رویت هدر شد
هجران چه خاکی بر سر ما کرد برگرد

از معصیت ها عاقبت رنگ سیاهی
سایه به روی شهرمان گسترد برگرد

دوری از خورشید در دوران تاریک
غم را میان سینه ها پرورد برگرد

خسته شدی از دست ما العفو العفو
خسته شدیم از دوری ات برگرد برگرد

برگرد تا یاری کنی خیرالنساء را
زهراست تنها و چهل نامرد برگرد

آقا قسم بر ناله ی فضّه خُذینی»
آقا قسم بر سینه ی پردرد برگرد

ای شاه لب تشنه که در گودال ماندی
زهرا برایت آب آورد برگرد

سالها طی شد و دل زائر محبوب نبود
این همه سال نشستن به دعا خوب نبود

نه غم قحطی و نان داشت نه داغ پیری
جز غم دوری یوسف غم یعقوب نبود

هرچه گشتم عملی هدیه به آقام کنم
بین بار عملم توشه ی مرغوب نبود

حاجت از چشم ترم خواند و دعایم فرمود
گر چه حاجت به دلم مانده و مکتوب نبود

از ازل سینه ی زهرایی ما ان
جز به آقای نجف ملحق و منسوب نبود

نکند راه حرم راه نجف بسته شود
سالها بود دلم این همه آشوب نبود

چشم خشکیده ی از معصیتم جز به غم و
روضه های پسر فاطمه مقلوب نبود


ای دل خسته ی ما مست تو مولا الغوث
تشنه ی روی توایم ای گل زهرا الغوث
همه دنبال تو گردیم اماما الغوث
از خدا روی تماشایی تو می طلبیم
نفس گرم مسیحایی تو می طلبیم

بین خوبان پی رخسار تو بودن زیباست
وسط معرکه دنبال تو گشتن زیباست
وقت پیکار به سوی تو دویدن زیباست
تا ببینیم همه صحنه ی هم عهدی را
بشنویم از لب تو ذکر انا المهدی را

به خدا شام و سحر از غم تو گریانیم
همه سربند به سر در پی تو حیرانیم
در صف یاری تو نیست چنان طوفانی
یک طرف آتش فتنه، طرفی یاری تو
در دل فتنه چشیدیدم مددکاری تو

پاسخ رهبر خود را ز وفا ملت داد
دست بیعت به ولای ولی ات امت داد
به علمدار تو لبیک چه با عزت داد
آنچه اقبال بر آن نور دو عین است یقین
همه لبیک به درگاه حسین است یقین

همه عرض ارادت به شما یک حرف است
سخن مشت گره کرده ی ما یک حرف است
سرخی خون تمام شهدا یک حرف است
ما همه همدم یک زمزمه هستیم، بیا
یاور منتقم فاطمه هستیم بیا

بنگر زمزمه ی ما همه یابن الحسن است
ذکر لبهای شه علقمه یابن الحسن است
ناله ی روز و شب فاطمه یابن الحسن است
همه گویند گل فاطمه دیگر بازآ
ما که مردیم ز هجران تو آخر بازآ

دل ما تنگ شد از هجر تو أین المهدی»
خوشترین ناله ی ما ذکر تو أین المهدی»
همه جا پر شده از ذکر تو أین المهدی»
کی شود از حرم نور بیایی آقا
از پس پرده ی مستور بیایی آقا

نغمه ی عالم بالا شده یابن اهرا
نوحه ی زینب کبری شده یابن اهرا
ذکر لب تشنه ی زهرا شده یابن اهرا
مدد کشته ی گودال بیا مهدی جان
جسم جدّت شده پامال بیا مهدی جان

تیغ و شمشیر و سنان پر شده روی بدنش
شده دعوا سر انگشتری و پیرهنش
نیزه بدجور نشاندند به حلق و دهنش
جدّ تو زیر سم اسب تو را می خواند
حق آن کس که شده غصب تو را میخواند

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

eluneric می خواهم مسلمان واقعی باشم ".... گمنام اما پرنام" خاموش کننده شیمیایی تر فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ شرکت تعاونی چند منظوره بِر کبیر حرف‌های غیررسمی من afnewimboo Patricia's info Iris's life